سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، پاک است و پاکان را دوست دارد ؛پاکیزه است و پاکیزگان را دوست دارد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

n سیده زهرا برقعی

به یاد زائران جمعه که مکه، مقتلشان بود.

کوچه‌های مکه، انتظار و شوق دیدار حجاج را در دل داشتند. با هم قرار گذاشته بودند مهمان‌نواز باشند و راه‌ها را دور نکنند. کوچه‌های مکه، هر سال منتظر همین روزها می‌ماندند. ایام حج که شروع می‌شد، جان تازه در رگهای شهر می‌دوید. صلح و آشتی، دین و عشق، خلوص و حماسه یکجا بر سر شهر، باریدن می‌گرفت. شهر در خلسة «حضور» فرو می‌رفت و دعا می‌کرد که کاش این یک ماه، کمی بیشتر طول بکشد. توی این یک ماه، تپش قدم‌های «مومنان»، روی سینه‌ کوچه‌ها و خیابانها، ضرب می‌گرفت و مکه می‌شد «شهر فرشته‌ها» ... مکه حق داشت هر سال منتظر همین روزها بماند.

همه چیزی مهیای مهمان‌نوازی بود و «ذی‌الحجه» شروع شد. مسلمانان چون انشعاب رودخانه‌ها که از هر طرف به دریا می‌ریزند، واردمکه شدند و مکه «بهار» شد و گرمای مرداد را که بیداد می‌کرد، از یاد برد. هوا بوی «سبحان الله» می‌داد، بوی «لا اله الا الله»، بوی «فلاح و رستگاری»، بوی «لبیک اللهم لبیک»... مسلمانان آمده بودند برای انجام فرائض، طوافهای عاشقانه و سعی بین شک و یقین، برای برائت ازمشرکین ... که امر رهبر مسلمین بود. جدایی نبود بین این امر و سایر احکام. مسلمانان معترض وجود مشرکین بودند، استعمارگران، ظالمین و هر چه زورگو در دنیاست، باید از روی زمین محو می‌شدند. زائران به این نتیجه رسیده بودند که صدایشان در کنار هم رساتر می‌شود و چه زمانی بهتر از ایام حج که دریا لحظه به لحظه پر از قطرات خروشان معنویت و حضور شده است. شعار بود که توی کوچه‌های سراسر منتظر مکه، سرازیر می‌شد. همه سفید پوش، مثل لباس مرگ، ساده و بی‌آلایش ... زائران داشتند اعمالشان را زیر تیغ آفتاب کامل می‌کردند و «مرگ بر شیطان» سر داده بودند.

از آن طرف، شیطان نه خبر از دل‌های عاشق مسلمانان داشت و نه خبر از قرار مهمان‌نوازی خیابان‌های مکه. شیطان در لفاف غفلت و سیاهی با اندیشه‌های کج و معوج، دستش به ماشه رفت و بوی «سبحان الله» را در فضا نشنید. خیال می‌کرد گل‌های خوشبوی محمدی را که بچیند و پرپر کند، اندیشة ناب محمدی راهم از بین برده است. و چه کارها که شیطان نکرد؛

فشنگ، قطار قطار....

سنگ، سبد سبد ...

چوب و باتوم، هزار هزار ...

مسلمانان نمی‌خواستند کوتاه بیایند، به کاری که می‌کردند، معتقد بودند، قصد عقب‌نشینی نداشتند. خون بود که به سر و صورت خیابانهای مکه می‌پاشید، کودک بود که یتیم می‌شد، زن بود که بی‌همسر می‌شد، مرد بود که بی یار و یاورمی‌ماند ... خون مثل لاله‌های خودرو از گوشه و کنار خیابانهای مکه می‌روئید و مکه «لاله‌زار» می‌شد. خیابانهای مکه، آن سال سر قرار نماندند و شرمنده و خونین، در خود خمیدند. و کوچه‌های بن بست، خاموش اشک ریختند. شیطان بلور حرمت حرم امن الهی را شکسته بود و به خیال خودش بذر مرگ را در سینة عاشقان پاشیده بود ولی نمی‌دانست «در عالم رازی هست که جز به بهای خون فاش نمی‌شود.»





کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط ارسلان سلطانی 87/3/16:: 12:55 صبح     |     () نظر